شادمهر کوچولوشادمهر کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
عشق بین مامان باباعشق بین مامان بابا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

عزیزدل ما شادمهر کوچولو

پسرکم دایی رضا منتظرته :-)

شادمهرگلم خیلی واسه دیدنت و بغل کردنت لحظه شماری میکنم  امروز دایی رضات وبلاگتو دید اول کلی تعریف کرد و خوشش اومد اینجوری: بعدشم کلی از دایی رضا شدنش ذوق کرد و اینجوری نشون داد:   عزیزدل مامان...امروز یکی از همکارای خووووبم تو اداره به اسم خانم آتشگران کلی در حقمون محبت کرد و موضوع بارداری منو به رییس گفت و بار سنگینی که رو دوشم بود و برداشت انقدر با محبت و شوخی با رییس صحبت کرد که ایشون هم با وجود کمی ناراحتی در خصوص عقب موندگی کارها و اینکه کارها زیاده و شش ماه مرخصی چطوری کارها رو پیش  ببریم، اما لبخند زد و تبریک گفت و با ملایمت گفتن که اصلا نگران نباشم... بیا باهم اول از خانم آتشگران تشکر کنیم و ...
30 مهر 1393

تولد بابایی بزرگ جون علیرضا در کنار دریاچه چیتگر

شادمهر گلم پسر عزیزم، نازنین ترینم، الان دیگه بیشتر از نیمی از بارداری مامان تموم شده و حرکات تو و ضرباتتو بیشتر و بیشتر حس می کنم، از اینکه تو وجودمی، تکون میخوری، میچرخی، شیطونی می کنی، کلی خدا رو شکر میکنم، هنوزم باورش سخته واسم که یه موجود گل و دوست داشتنی داره تو وجودم شکل می گیره و رشد میکنه، گل پسرم چند وقتیه که مامانی خیلی حالش بهتره هیچ مشکلی ندارم عزیزدلم، فقط تنبلِ تنبلا شدم همش خوابم میااااااااااااااااااد. میخوام از همینجا از بابایی ناصرت خیلی خیلی تشکر کنم، خیلی کمکم میکنه، مخصوصاً صبح ها که میخوام برم سره کار اگه با تلاش های بابایی نباشه نمی تونم بیدار بشم!!! بابایی کلی واسمون صبحونه درست می کنه کلی با عشق صدامون میکنه تا...
27 مهر 1393

اولین شیطونی های قدرتمند شادمهرم در روز عید غدیرخم

عید است و هوا شمیم جنت دارد نام خوش مرتضی حلاوت دارد با عطر گل محمدی و صلوات این محفل ما عجب طراوت دارد                           پسر گل و شیطونم دیروز اولین عید غدیر برای تو بود  عید غدیر روزیه که حضرت محمد(ص) مولا و ولی مسلمون ها رو  حضرت علی (ع) معرفی کردند....عزیز دلم امیدوارم سرلوحه همه برنامه ها و کارات در طول زندگیت مولای بزرگوار ما حضرت علی (ع) و ائمه اطهار باشه .... به همین مناسبت دیروز مامانی مریم و بابایی علیرضا و دایی محمدرضا رو دعوت کردیم خونمون کلی هم مامانی مریم باهات حرف زد...
22 مهر 1393
1